کد مطلب:317108 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:226

عباس - شمع فروزان کربلا
سایه آفتاب سپری شدن ظهر عاشورا را نشان می داد تا آن موقع هفتاد فصل از كتاب طلائی كه نمودار شهادت 70 نفر از یاران و خویشان حضرت سیدالشهدا بود خاتمه یافته و فقط دو فصل، از آن كتاب مقدس باقی مانده است كه بایستی توسط حسین بن علی (ع) و حضرت عباس تكمیل گردد.

حضرت ابوالفضل در آن روز تاریخی بعد از امام (ع) بزرگترین و بالاترین مسئولیت را به عهده داشت و فعال ترین فرد عاشورا به شمار می رفت كسانی كه به امور جنگی و رزمی وارد هستند می دانند كه علمدار و یا پرچمدار در یك جنگ چه رل مهمی را بایستی ایفا نماید و تا چه اندازه در معرض خطر حمله و تهاجم است زیرا اگر علمداری دچار



[ صفحه 171]



سانحه گردد و پرچم جنگی از اهتزاز بازماند شكست، سایه خود را بر آنها زودتر خواهد انداخت. قمر بنی هاشم علاوه بر منصب علمداری در كلیه مبارزات به كمك یاران می شتافت و همه را یاوری و معاضدت می كرد. گاهی این طرف میدان، گاهی آن طرف میدان، گاهی در طرف چپ و گاهی در جانب راست در مقابل دشمن قرار می گرفت. عباس (ع) آن روز با بسیاری از شجاعان و پهلوانان عمرسعد به جنگ پرداخت و همه را به دیار نیستی رهسپار نمود. در میان لشگریان مخاصم دلیران و جنگجویان نامی بسیار دیده می شد كه ابن زیاد همه آنها را از میان كلیه لشگریان تحت اختیار خود به اصطلاح گلچین نموده و در اختیار عمرسعد گذارده بود.

مارد یكی از افراد فوق الذكر بود كه در روز عاشورا جزو لشگریان عمرسعد وجود داشت. او از قوی ترین و شجاع ترین افراد زمان خود بود و بسیاری از مورخین و نویسندگان وی را از نظر دلاوری در ردیف عمر بن عبدود و مرحب خیبری دانسته اند. در روز عاشورا و در میدان مبارزه مارد و عباس (ع) در مقابل هم قرار گرفتند.



[ صفحه 172]



مادر كه عباس (ع) را به خوبی نمی شناخت وقتی برابر قمر بنی هاشم قرار گرفت و جوانی آن حضرت را ملاحظه نمود گفت: ای جوان، من دلم به حال تو می سوزد. تو جوانی، بیهوده خود را به كشتن مده - شمشیرت را تحویل بده و تسلیم شو، این را تو بدان هر كسی با من به مقابله پرداخته دیگر چشمش به روی گیتی گشوده نشده است زیرا كشته شدن او حتمی است.

حضرت ابوالفضل در حالی كه تبسمی بر لب داشتند در جواب وی فرمودند.

«ای مارد، ای دشمن خدا، سخنان و نصایح تو را شنیدم ولی باید بدانی كه گفته های تو مانند كاشتن تخمی است در شوره زار. تو گویا مرا خوب نشناخته ای. عباس، پسر علی كسی نیست كه خود را به تو تسلیم نماید و یا به حمایت تو نیازمند باشد. ما از خانواده رسالت هستیم و جان خود را در راه دین فدا می كنیم. در پیش آمدهای سخت، مانند كوه پابرجا بوده در مصائب صبور و بردبار هستیم. پدرم علی بود كه بالاترین خدمتها را در میدان جنگ به اسلام نمود و هیچگاه نه از



[ صفحه 173]



باكی داشت و نه از انبوه لشگر بیمی به خود راه می داد.»

مارد كه با شنیدن بیانات حضرت عباس دریافت كه باید فكر تسلیم حریف را از سر بیرون كند ناچار به حمله مبادرت كرد و جنگ و جدال سختی بین آنها درگرفت. با آنكه قوای عمرسعد و لشگریانش در غلبه و پیروزی مارد شك و تردیدی نداشتند و با آنكه مارد خود نیز به تفوق و برتری خویش ایمان داشت معهذا قوت بازوی قمر بنی هاشم تمام تصورات آنها را نقش بر آب ساخت و سرانجام پس از یك پیكار تماشائی و خونین، مارد به دست حضرت ابوالفضل كشته شد كه اثری عجیب در روحیه قوای مخاصم بر جای گذارد.

حضرت امام حسین (ع) در حالی كه بر اسب سوار و بر نیزه خویش تكیه داده بود نگاهی بر اطراف افكند. از یاران او جز حضرت عباس (ع) كسی بر جای باقی نمانده و همگی به درجه شهادت نائل آمده بودند. اینك این دو تن بودند با یك دریا قشون مجهز و آماده...



[ صفحه 174]



سیدالشهدا در حالی كه جوانب را از نظر می گذرانید به برادر خود قمر بنی هاشم كه مانند كوهی استوار در كنارش ایستاده بود فرمود:

می بینی كه یزید و عمالش با ما چه كردند و چه وضعی را پیش آوردند. كلیه یاران و دوستان و خویشان ما كشته شدند و زنان و كودكان نیز از تشنگی و شدت مصائب نزدیك به مرگ هستند.

قمر بنی هاشم كه می خواست در همین زمینه با برادر بزرگوار خود صحبت نماید قادر به تكلم نگردید زیرا یك باره صدای واعطشا از خیمه های اهل بیت به گوش رسید و مكالمه آنها را متوقف ساخت.

دو برادر سریعا نگاهی به پشت سر، كه محل نصب چادرها بود انداختند و از تشنگی كه اهل خیام مخصوصا كودكان دچار آن بودند به حالت خاصی دچار شدند زیرا متجاوز از چهل و هشت ساعت است كه آب به چادرها نرسیده بود.

عباس (ع) كه عنوان سقای كربلا را داشت از شدت تأسف و تأثر بر خود می پیچید و صدای ناله كودكان اختیار



[ صفحه 175]



از كفش می ربود و بالاخره طاقت نیاورد و به سیدالشهدا عرض كرد اگر اجازه فرمائی برای تحصیل آب اقدامی بكنیم و اگر موافقت كنی روانه میدان شوم شاید بتوانم به طرف فرات راهی پیدا كنم.

امام (ع) فرمودند: ای عباس؛ خود من هم در این فكر هستم و ما باید به اتفاق در این باره عمل نمائیم. هر دو به میدان می رویم. من به قلب لشگر هجوم می برم و شیرازه و نظم آنها را دستخوش تلاطم و بی نظمی می سازم. تو هم ای عباس با استفاده از موقعیت به طرف شریعه فرات روان شو تا شاید به آوردن مشكی آب موفق گردی...

حسین (ع) خود را به قلب سپاه زد و جنگ دلاورانه را آغاز نمود و حضرت عباس نیز فرات را هدف و مقصد قرار داد. عمرسعد كه از دور ناظر فعالیت آنان بود به زیركی دریافت كه نقشه آنها چیست لذا بلافاصله فرمان داد كه لشگریان هر اندازه بیشتر و زیادتر و هر چه زودتر و سریع تر آنها را در میان گرفته و محاصره نمایند.

عباس (ع) در حالی كه خیل سربازان او را احاطه و



[ صفحه 176]



تعقیب می كرد شمشیرش را به حركت درآورده و صف سربازان را می شكافت، به سوی فرات پیش می رفت و این عبارات را با صدای بلند بر زبان می راند:

«ای افراد ناپاك از سر راه من دور شوید زیرا من با قلبی محكم و روشن در مقابل شما قرار گرفته ام. چون رعد بهاری می خروشم و چون ابر بهاری بر شما شمشیر وارد می كنم و چون برق سوزنده بر شما می تازم. من فرزند علی هستم...

همان علی كه زهره شیر از شنیدن نامش آب می گردید و دلاوران از برخورد با او به لرزه می افتادند.»

ابوالفضل (ع) این رجزها را می خواند و با صدای الله اكبر به فرات نزدیك می گردید. حمله عباس چنان سریع و همه جانبه بود كه لشگریان دیوانه وار از سر راه او عقب می نشستند و راه را برای او باز می كردند. عباس سواره در حالی كه مشكی در دست داشت وارد فرات گردید...

جای تأمل و درنگ نبود. باید سریع عمل كرد... مشك را پر از آب كرد و در روی زین مقابل خود نهاد. از شدت و سرعت عمل و با توجه به گرمی سوزنده هوا عرق



[ صفحه 177]



از سر و رویش می ریخت... تشنگی آزارش می داد... حال كه مشك را از آب پر كرده و عازم می باشد چه مانعی دارد كه با نوشیدن چند جرعه آب. تشنگی خود را رفع كند تا با روحیه تازه تر به جنگ بپردازد... دو دست ابوالفضل در آب فرورفت و با دو كف پر خارج شد. لبان ملتهب عباس كه نزدیكی آب را حس می كرد از شدت عطش به لرزه افتاده بود. كف دست بالا آمد و نزدیك دهان قرار گرفت دیگر نوشیدن قطعی به نظر می رسید... ولی ناگاه رنگ عباس تغییر كرد و آب را بدون آنكه بنوشد بر زمین ریخت و سپس در حالی كه عرق شرمندگی بر پیشانیش نشسته بود با خود گفت: «ای پسر علی این تو بودی كه آب را می خواستی بنوشی و با آن رفع عطش كنی... آیا از تو ای عباس، چنین عملی شایسته است؟.. شایسته است كه حسین فرزند فاطمه تشنه باشد و تو از آب كام برگیری، شایسته است كه زنان و كودكان در انتظار آب بی تاب باشند و تو خود را سیراب سازی - شایسته است تو قبل از آنان تشنگی را فرونشانی... هیهات.... هیهات این كار برازنده تو ای عباس نیست».



[ صفحه 178]



عباس (ع) در طول زندگی خیلی شجاعت و از خودگذشتگی از خویش نشان داد - خیلی حمیت و بزرگی به منصه ظهور رسانید... ولی اگر در مقابل این سئوال قرار بگیریم كه كدام یك از اعمال آن حضرت بیش از دیگران جلب نظر كرده و در خور توجه است بدون شك باید گفت همین جریان فرات و خودداری از نوشیدن آب.

آیا برای قمر بنی هاشم با توجه به مراتب زیر اشكال و مانعی به نظر می رسید كه به نوشیدن آب اقدام نماید؟

1 - مشك خالی را از آب پر كرده و عازم خیمه ها بود و با این ترتیب نیمی از وظیفه سنگین خود را از نظر رساندن آب عملی ساخته بود.

2 - در آن موقع حضرت ابوالفضل به هیچ وجه پیش بینی نمی كرد كه در اثر یك مبارزه خونین دو دست وی قطع و مشك آب سوراخ می گردد و تقریبا یقین داشت كه آب را به هر ترتیبی است به دست تشنگان خواهد رسانید.

3 - اگر قدری آب می نوشید بهتر می توانست به مبارزه



[ صفحه 179]



و جنگ ادامه دهد.

4 - اگر رفع عطش می نمود نه كسی بر او ایراد می گرفت و نه شخصی در آن بحبوحه، آن را جائی بازگو می كرد...

آری اگر قمر بنی هاشم با توجه به نكات ذكر شده عطش خود را رفع می نمود نه ایرادی شرعی داشت نه ایراد عرفی... ولی حضرت ابوالفضل طرز فكرش و طرز آموزش و پرورشش بالاتر از این حرفها و حسابها بود. غیرت و حمیت او - عزت و شرف و بلند نظری او به هیچ وجه اجازه نمی داد از خود رفع تشنگی نماید در حالی كه صدای تشنگی كودكان و زنان در گوشش طنین انداز بود و قیافه درهم فشرده آنها از بی آبی در مقابل چشمانش مجسم می گردید. او چون نمی توانست برای خود تحت هیچ عنوان ارجحیت قائل گردد لذا آبی را كه تا نزدیك دهان بالا برده بود با یك تصمیم ناگهانی بر زمین ریخت و از نوشیدن آن خودداری كرد...

با این ترتیب عباس (ع) دیگر در شریعه فرات كاری



[ صفحه 180]



نداشت لذا در حالی كه حامل مشك بود از میان نخلستان كه احتمال وجود دشمن كمتر می رفت راه خیمه ها و چادرها را پیش گرفت. ولی عمرسعد كه از جریان امر مطلع شده بود و می دانست اگر آب به سیدالشهدا و اهل بیت برسد پیروزی سخت تر و دیرتر امكان پذیر خواهد گردید لذا عده ای را مأمور كرد كه در پشت درختان خرما كمین كنند و او را غافل گیر كرده و به هر نحوی است از رسیدن آب به چادرها جلوگیری نمایند.

زنان و كودكان كه دریافته بودند قمر بنی هاشم برای آوردن آب رفته، در نهایت اشتیاق توأم با نگرانی بازگشت او را انتظار می كشیدند و از طرف دیگر حضرت ابوالفضل كه از میزان تشنگی آنان آگاهی كامل داشت منتهای عجله را در وصول به خیمه ها مبذول می نمود...

ولی ناگاه از پشت درختان شمشیری بالا رفت و با سرعت پائین آمد و با این عمل دست راست حضرت عباس (ع) از بازو قطع گردید... هر جنگاوری بود محققا با این پیش آمد روحیه خود را از دست می داد و حالت شكست به خود می گرفت



[ صفحه 181]



آخر مگر افتادن دست شوخی است. و اگر آن را بر زخمهای بیشماری كه در بدن مباركش وجود داشت اضافه نمائیم متوجه می شویم كه قمر بنی هاشم چه وضعیتی را از لحاظ جراحات وارده تحمل می فرمود...

ولی جدا شدن دست نه تنها تزلزلی در روحیه ابوالفضل ایجاد نكرد بلكه برعكس او را مصمم تر و راسخ تر ساخت...

بلافاصله به محض قطع شدن بازو شمشیر را به دست چپ گرفت و در حالی كه مشك پر از آب را در روی زین و جلوی خود گذارده بود این اشعار را می خواند و به پیشروی ادامه می داد.

و الله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی

و عن امام صادق امینی

سبط النبی الطاهر الامینی

یعنی: شما كه دست راست مرا قطع كردید بدانید كه به خداوندی خدا سوگند با این عمل از حمایت دین خود دست نخواهم برداشت و در پشتیبانی از حسین نواده گرامی پیامبر اسلام به كمترین تأخیر و تزلزلی دچار نخواهم شد»

قمر بنی هاشم این اشعار را می خواند و با دست چپش شمشیر را به طرفین و جلو و عقب حركت می داد تا از میان



[ صفحه 182]



سیل قشون كه چون نگین انگشتر احاطه اش نموده بودند راهی باز كند و خود را به خیمه ها برساند. البته در ضمن این جریانات حضرت امام حسین (ع) در سخت ترین شرائط یكه و تنها به مبارزه اشتغال داشت و در صفوف فشرده قوای عمرسعد رخنه می كرد و برای كمك به برادرش فعالیت خستگی ناپذیری را ادامه می داد.

حضرت عباس (ع) به شرحی كه داده شد منتهای كوشش را به كار می برد تا به هر نحوی است اهل بیت را از تشنگی برهاند و به همین نیت بود كه با وضع واقعا اعجاب آوری راه خود را می گشود. در همین بین ناگهان شمشیر یكی دیگر از كفار كه از وضعیت آشفته ای كه قوای مخاصم در اطراف عباس (ع) ایجاد نموده بودند استفاده كرد فرود آمد و با این عمل دست چپ آن حضرت نیز قطع گردید.... آهی از رضایت از سینه عمرسعد و همراهان او برخاست زیرا كار را خاتمه یافته تلقی می كردند. ولی چقدر در اشتباه بودند آنها ابوالفضل (ع) را خوب نمی شناختند... می دانید آن حضرت پس از قطع دست چپ چه كرد؟ او كاری نمود كه



[ صفحه 183]



هم اكنون كه بعد از قریب هزار و سیصد سال آن را بازگو می نمائیم از اعجاب و شگفتی و عظمت روح و بزرگی عمل قمر بنی هاشم به بهت و حیرت فرو می رویم و به وضع خاصی دچار می گردیم...

خوب توجه كنید و چگونگی را در مقابل چشم مجسم نمائید... قوای خصم دور تا دور عباس (ع) را گرفته اند و هر كدام نهایت سعی را معمول می دارند كه ضربه ی دیگری بر پیكر او را وارد سازند خود آن حضرت نه دست چپ دارد نه دست راست كه حداقل با یكی از آنها دفاع نماید. یك فرد بدون دست در میان دریائی از دشمن. ولی ابوالفضل هیچ به فكر خود نبود و از اینكه به قطع دو دست دچار شده كمترین اهمیتی نمی داد زیرا تمام كوشش او، تمام وجود او برای رساندن آب مصروف می گردید و فقط به آن فكر می كرد و بس... بدن خود را به روی مشك آب كه در روی زین قرار داشت خم نمود به طوری كه كاملا مشك در زیر بدن او قرار گرفت و این به آن جهت بود كه مشك از تیررس دشمنان در امان باشد.



[ صفحه 184]



در همان حالت كه مشك را در پناه بدن خود گرفته بود با مهمیز به اسب فشار آورد تا اسب سریع تر پیش رود و به هر ترتیبی است آب را به تشنه لبان برساند و در همین وضعیت نیز این رجز را با صدای بلند و غضبناكی خطاب به خویش می خواند:

یا نفس لا تخشی من الكفار

و ابشری برحمة الغفار

مع النبی سید الاطهار

قد قطعوا ببغیهم یساری

و قد طغوا آل البغی الكفار

فاصلهم یا رب حر النار

یعنی: ای نفس من... ای عباس، هر چند دست چپ تو نیز قطع و بریده شده ولی هیچ ترس و بیمی به خود راه مده زیرا رحمت و آمرزش خداوندی شامل تو می باشد و با پیامبر گرامی محشور خواهی گردید. خدایا دشمنان و مخالفین دین حق عصیان نمودند و به مخالفت برخاستند خداوندا خودت آنها را به آتش جهنم بسوزان و به روسیاهی دچارشان فرما.

حضرت ابوالفضل (ع) به این ترتیب و با این بیانات به پیشروی خود ادامه می داد فاصله با چادرها كمتر می گردید



[ صفحه 185]



و امید رسیدن آب به تشنگان قوت می گرفت. التهاب زنان و كودكان نیز كه طرز پیشرفت عباس (ع) را تعقیب می كردند و خود را در رسیدن به آب موفق تصور می كردند زیادتر و بیشتر گردیده بود.

در همین بین كه همه شاهد توفیق را در آغوش می دیدند ناگاه یكی از دشمنان گرز سنگینی را كه در دست داشت در نهایت قوت بر سر قمر بنی هاشم فرود آورد و این ضربت به قدری سخت و شكننده بود كه وضع خطرناكی برای علمدار كربلا ایجاد كرد ولی با وجود اینكه آخرین مقاومت عباس (ع) درهم كوفته شده بود مع هذا با همان حالت، باز تصمیم داشت به هر قیمتی كه ممكن است در آخرین دقایق زندگی آب را به مقصد برساند ولی افسوس... افسوس كه این امر امكان پذیر نگردید زیرا ناگهان تیری از چله كمان یكی از سربازان عمرسعد خارج گردید و درست بر مشك آب فرونشست. خوردن تیر به مشك همان و خالی شدن آب همان.

... با سوراخ شدن مشك، تمام امید حضرت ابوالفضل به ناامیدی تبدیل گردید و واقعا باید گفت به همان ترتیب كه آب



[ صفحه 186]



از مشك خارج می گردید و بر زمین می ریخت به همان قسم نیز عباس (ع) به مرگ نزدیك تر می گردید. در این موقع دشمنان آنا از فرصت و موقعیت استفاده نموده و با یك یورش و حمله دسته جمعی بر او تاخته و از اسب به زیر انداختند... عباس (ع) كه مرگ را نزدیك می دید برای آنكه حسین (ع) را كه یكه و تنها در میان دشمنان مبارزه می كرد متوجه جریان نماید فریاد برآورد: ای برادر، برادرت را دریاب.

سیدالشهدا با شنیدن صدای قمر بنی هاشم سخت ترین و پی گیرترین حمله ها را متوجه قوای متخاصم نمود و به هر ترتیبی بود خود را به حضرت عباس (ع) كه با بدنی خون آلود و تكه تكه در روی زمین قرار داشت رسانید. گویا قمر بنی هاشم فقط انتظار آخرین دیدار برادر را داشت زیرا پس از آنكه به دیدن برادر ارجمند و گرامی خود نائل آمد چشم برهم گذارد و به درجه شهادت نائل آمد و افتخار ابدی را نصیب خود ساخت. در این موقع بود كه حضرت امام حسین نگاهی عمیق به چهره خون آلود و زخمی برادر انداخت و سپس با لحن مخصوصی فریاد برآورد. الان



[ صفحه 187]



انكسر ظهری و قلت حیلتی: با كشته شدن عباس پشتم شكست و كارم به پایان رسید:

با این ترتیب هفتاد و یكمین فصل كتاب طلائی با شهادت عباس خاتمه پذیرفت. عباس (ع) چه شرافتمندانه و شجاعانه جنگید و چه غیرت و حمیتی از خود نشان داد و در عالم برادری چه وفا به عهدی را از خویش بر جای گذارد. او وظیفه پرچمداری - برادری - سقائی را به بهترین وجه ممكن كه مافوق تصور بشر می باشد ایفا نمود و در این راه سخت ترین و مهیب ترین صدمات و لطمات را بر جان تقبل كرد برای آنكه متوجه شوید كه در روز عاشورا قمر بنی هاشم تا چه اندازه در معرض شمشیر و نیزه و تیر و كمان قرار داشت و تا چه حد بدنش مورد اصابت آنها قرار گرفت كافی است بدانید حضرت امام حسین (ع) نتوانست جسد ابوالفضل را مانند سایر شهدا به خیمه و پهلوی اجساد سایرین ببرد زیرا آنقدر شمشیر بر بدن وی فرورفته، آنقدر نیزه در گوشت و پوست و استخوان او جا گرفته آنقدر تیر و گرز، با پیكرش



[ صفحه 188]



آشنا شده بود كه به هیچ وجه انتقال جسد آن حضرت امكان پذیر نبود مخصوصا آنكه دو دست مباركش قطع و دور از بدن افتاده بود.

السلام علیك ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین و الحسن و الحسین صل الله علیهم و سلم. السلام علیك و رحمة الله و بركاته و مغفرته و رضوانه و علی روحك و بدنك. اشهد و اشهد الله انك مضیت علی ما مضی به البدریون.

سلام و درود بر تو باد ای بنده شایسته خدا كه مطیع اوامر الهی و فرستاده او بودی و از امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین پیروی و تبعیت نمودی.

سلام بر تو ای بنده مقرب خدا كه رضا، خوشنودی و مغفرت الهی را شامل خود گردانیدی.

خدا را گواه می گیرم كه تو با همان درجه و مقام كه مخصوص شهدای جنگ بدر می باشد به شهادت نائل آمدی و در ردیف و هم پایه آنها قرار گرفتی...



[ صفحه 189]